گاه فراموش میکنیم که «داستان بزرگ شدن»، «داستان زخم خوردن و رنج کشیدن» است.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و ادامه میدهیم.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و ادامه میدهیم.
زخم میخوریم. بهبود مییابیم و دوباره ادامه میدهیم..
اما همهی زخمها و همه رنجها، از یک شکل و یک جنس نیستند.
دیر یا زود، یاد میگیریم که «طعم و تنوع رنجها از طعم و تنوع تمام قهوههای روی زمین بیشتر است».
رنجی که در رها کردن هر چیز، گرفتارش میشویم.
رابطهای که فراموش میشود. خانهای که رها میشود. خانوادهای که ترک میشود.
در رها کردن هر امنیتی، رنجی نهفته است…
رنج پیدا کردن عشقها و دوستیهای جدید
چرا که هر پیدا کردنی، نگرانی گم کردنی را هم با خود به همراه دارد.
رنجهای دیگری هم هست.
رنج ناشی از شکست و نرسیدن.
رنجی تلخ و زودگذر.
رنج ناشی از موفقیت و رسیدن.
رنجی شیرین و طولانی
زمانی که سختیهای کسب موفقیت را تحمل میکنیم، اما میبینیم که موفقیت، دستاوردهایی را که در انتظارشان بودهایم، برایمان فراهم نکرده است…
رنج اقامت بر قلههای شادی و موفقیت.
وقتی که نمیدانی، اقامت تو در این قله، چقدر طول خواهید کشید…
رنج همدلی.
چرا که باید همیشه سهمی از بار سختی روزگار دوستانت را بر دوش داشته باشی.
ما از رنج بردن خود، رنج میبریم و فراموش میکنیم که رنج بخشی از زندگی است. گاه بخش کوچکی از آن را تشکیل میدهد و گاه بزرگترین سهم زندگی را در اختیار میگیرد. اما همچنان، مهمترین نشانه زندگی است. این تنها مردگان هستند که از هیچ چیز رنج نمیبرند.
رنجها میآیند و میروند. گاهی ما را محکمتر میکنند. گاهی پختهتر. اما به هر حال، هر یک، رنگی از خود را برای همیشه در روح ما باقی میگذارند.
تفاوت طعم و بوی ما انسانها، در تفاوت رنجهایی است که کشیدهایم…
«زندگانی رنج دارد. مگر آنکه زنده مانی را انتخاب کنیم…»